سالروز رحلت جانگداز پیامبر گرامی و عظیم الشان اسلام حضرت رسول اکرم (ص) ، شهادت دومین اختر تابناک ولایت و امامت حضرت امام حسن مجتبی (ع) و سالروز شهادت جانسوز هشتمین گوهر درخشان آسمان ولایت و امامت، عالم آل محمد (ص) حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) را به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر (عج) ، بر شیفتگان و ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام و تمامی مسلمین جهان بویژه شما شیعیان سوگوار و گرانقدر تسلیت عرض مینمائیم.
رحلت پیامبر اکرم (ص)
28صفر رحلت پیغام دار آخرین، خاتم نبوت را نگین، حضرت رسول واپسین، عینیت قرآن کریم، حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله بر مسلمانان جهان تسلیت باد.
پیامبر اکرم(ص) پس از بیست و سه سال دعوت و مجاهدت و ابلاغ پیام الهی و پس از فراز و نشیبهای فراوان در راه انجام رسالت بزرگ خویش، سرانجام در روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر یازدهم هجرت پس از چهارده روز بیماری و کسالت، رحلت فرمودند و در هجر? مسکونی خویش در جوار مسجدی که تأسیس کرده بود، به خاک سپرده شد.
« لقد کان لکم فى رسول اللَّه اسوة حسنة لمن کان یرجوا اللَّه و الیوم الآخر و ذکر اللَّه کثیرا» (احزاب /21)
«مسلماً رسول خدا براى شما سرمشق نیکویى است، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یادمىکنند.»
هم اکنون سال 11هجری است، سکوت مرگباری مدینة النَّبی رافرا گرفته ووجود ملکوتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در بستر بیماری آرمیده است.
رحمتٌ لِلعالَمینی که 23سال برای هدایت وارشاد مردم متحمل رنجها و مشقتهای فراوان گشته و بعدازماجرای حجة الوداع که به فرمان خداوند ولایت مولا امیرالؤمنین علی(علیه السلام) را اعلان ورسالت خودرابه اتمام رسانده بود ولی بازهم آثاراندوه و ملال برچهره مبارکش نمایان بود.
پیامبردربستربیماری آرمیده است، باوجود بیماری خود گاه و بیگاه به مسجد می آمد و با مردم نماز می گذارد. دریکی از روزها که حضرت علی(علیه السلام) وفضل بن عباس زیربغلهای مبارک پیامررا گرفته بودند تا به مسجد ببرند درحالیکه پاهای مبارکشان برروی زمین کشیده می شد به مسجد آمدند و بالای منبررفته و فرمودند: ای گروه اصحاب چگونه پیغمبری بودم برای شما؟
آیا خودبه نفس نفیس جهاد نکردم درمیان شما؟ آیا دندان پیشین مرا نشکستند؟ آیا جبین مراخاک آلود نکردند؟ آیاخون برروی من جاری نکردند تاآنکه ریش من رنگین شد؟ ...
صحابه گفتند: بلی یارسول خدا به تحقیق که صبرکننده بودی برای رضای خدا و نهی کننده بودی برای خدا.
پیامبرفرمود: حق تعالی حکم کرده است وسوگند یادنموده است که نگذرد از هیچ ظالم وستمکاری. پس سوگند میدهم شما را به خداکه هرکس از جانب من به او ظلمی شده بگوید و قصاص کندکه قصاص دردنیا نزدمن محبوبتراست از قصاص عقبی ودرحضورگروه ملائکه وانبیاء.
همه گریستند، شدت اندوه به حدی است که احدی دم نمی زند. ناگهان مردی ازانتهای مجلس برخواست اوکسی جزسوادة بن قیس نبود.
گفت: ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت. هنگامی که از طائف می آمدی من به استقبال توآمدم. درحالیکه برناقه خشمگین خودسواربودی، چوب دست خودرابالا بردی تابرمرکب خود بزنی ولی برشکم من فرودآمد.
دراین هنگام پیامبردستورداد: بلال برودهمان چوب دست رابیاورد. لحظاتی بعدچوب دست پیامبردردستان قیس بود و پیامبرآماده برای قصاص. نفسهادرسینه حبس شده، همه مات ومبهوت قیس را می نگرند، خدایا او می خواهدچه کند؟ ناگهان آن مردسینه وشکم پیامبر را بوسیدوگفت: ای خدا من به سینه پیامبربرای ایمنی ازآتش دوزخ پناه می برم.
دراین هنگام پیامبرفرمود: خداوندا! توعفوکن سوادة بن قیس راهمچنانکه اواز پیامبر توگذشت. آری، بدینسان پیامبربه همه درس بزرگی را آموخت و به سختی وکشان کشان به منزل بازگشت. اضطراب ودلهره سراسر مدینه رافراگرفته بود. یاران پیامبربادیدگانی اشکبارودلهایی آکنده از اندوه درخانه پیامبرگردآمده بودند، گزارشهایی که ازداخل خانه به بیرون می رسید ازوخامت حال آن حضرت حکایت می کرد. گروهی ازیاران و علاقمندان به حضرت ختمی مرتبت، درصدد زیارت آن ماه دل آرا برآمدند اما وخامت حال حضرت اجازه دیدار را میسر نمی کرد. درتمام روزهائی که پیامبردر بستر بیماری بود فاطمه(سلام الله علیها) درکنار پیامبر نشسته و لحظه ای ازایشان دور نمی شد.
ناگهان پیامبربه دخترجگرگوشه خود اشاره کرد که جلوبیاید تابا او صحبت کند. فاطمه(سلام الله علیها) قدری خم شد وسررانزدیک برد و آنگاه پیامبربا او به طور آهسته سخن گفت: وقتی که سخن پیامبربه پایان رسید، زهرا(سلام الله علیها) سخت گریست وسیلاب اشک از دیدگان اوجاری گشت. پس ازلحظاتی پیامبرباردیگربه زهرااشاره کرد و آهسته با او سخن گفت، این بار زهرا(سلام الله علیها) باچهره ای باز وقیافه ای خندان و لبانی متبسّم سربرداشت.
این حالت حضرت زهرا(سلام الله علیها) تعجب وشگفت حاضران رابرانگیخت. از ایشان علت راجویا شدند اما حضرت فرمود: تاپیامبرزنده اند رازایشان رافاش نمی کنم.
اما پس ازدرگذشت پیامبرحضرت زهرا(سلام الله علیها) آن راز را فاش نمودکه پیامبر به رحمت خدا می رود و اولین کسی که به او ملحق می شود دخترش فاطمه است.
لحظات آخرین به سرعت سپری می شد، پیامبرچشمان مبارک راگاهی می بست وگاهی به سختی باز می کرد و بعدازمدت کوتاهی دوباره پلکهای مبارک رابرروی چشمان خود می کشید. عرق سردی برجبین مبارک پیامبرنشسته است، دراین هنگام حالت احتضار در وجود مقدس پیامبر نمایان گشت ودرحالیکه سرمبارکشان درآغوش حضرت علی(علیه السلام) بود، فرشته قابض ارواح ظاهرگشت وپس از عرض سلام و با کسب اجازه از رسول گرامی اسلام، روح ایشان رابا خودبه ملکوت اعلی برد، پیامبرآرام آرام چشمان مبارک خود را برروی هم گذاشتند و باقلبی اندوهگین ازنافرمانی امت و نگران ازآینده اهل بیتش ازاین دیارفانی رخت بربست و به جوارحق تعالی شتافت.
شهادت امام حسن مجتبی(ع)
این ایام همچنین سالروز شهادت سبط اکبر پیامبر، امام حسن مجتبی(ع) در روز 28 صفر است که در روزهای طوفانی صدر اسلام همچون بازویی پرتوان در کنار پدر بزرگوارش و نیز در دوران زمامداری کوتاه خودش از کیان اسلام و مسلمین دفاع کرد ولی نیرنگ منافقان و دشمنان اسلام که لباس دوستی دین و امارت مسلمین را به دروغ بر تن کرده بودند، از کاسه زهرآگین دشمن خانگی بیرون آمد و دومین شهید امامت به جهان اسلام تقدیم شد.در نیمه ماه رمضان سوم هجری، اولین فرزند علی علیهالسلام و فاطمه سلام الله علیها به دنیا آمد. پس از ولادت، نامگذاری از جانب مادر به پدر، و از او به رسول خدا محوّل شد و آن حضرت هم منتظر نامگذاری پروردگار ماند.
تا اینکه جبرئیل ،امین وحی، فرود آمد و گفت: « خدایت سلام میرساند و میگوید چون علی برای تو همانند هارون برای موسی است، نام فرزندش را نام فرزند حضرت هارون علیه السلام یعنی شبّر قرار ده!»
رسول خدا فرمود: « زبان من عربی است و شبّر، عبری است.»
جبرئیل گفت: « شبّر در زبان عرب به معنای« حسن» است.»
به این ترتیب، کودک، حسن نام گرفت. تنها کنیهی آن حضرت « ابو محمد» و مشهورترین القابش« سیّد» و «سبط» و «تقی» است.
پس از شهادت مظلومانه حضرت علی علیه السلام در بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت امام حسن علیه السلام به مسجد آمد و خطابه ای ایراد کرد. پس از سخنرانی امام علیه السلام ، عبداللّه بن عباس از جا برخاست و گفت: «ای مردم این پسر پیامبر شماست با او بیعت کنید.» مردم نیز به ندای او پاسخ گفتند و با امام حسن علیه السلام بیعت کردند. امام نیز زمام امور حکومت را در دست گرفت و کارگزاران خود را انتخاب نمود. معاویه، با شنیدن این خبر، تلاش های منافقانه خود را آغاز کرد و با دروغ و شایع پراکنی، افکار عمومی را بر هم زد تا جایی که توانست یاران خاص امام را با رشوه بفریبد.امام وقتی بی وفایی و خیانت یاران خود را دیدند در صدد حفظ جان و مال مسلمان برآمده و به ناچار با معاویه صلح کردند. به این ترتیب حکومت امام حسن علیه السلام فقط شش ماه و چند روز به طول انجامید.
تلاش موفق امام حسن برای بهکرسی نشاندن اهداف صلح باعث شد که معاویه طرح قتل حضرت را پیگیری نماید تا بتواند به خواسته دیرین خود یعنی تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی، جامهی عمل بپوشاند. به این ترتیب سمی مهلک تهیه کرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند.
حضرت پس از مدتی درد و رنج، در روز 28 ماه صفر سال 50 هجری به لقاء الله شتافت.
برادرش امام حسین علیه السلام، جنازهی او را پس از تغسیل و نماز برای دفن به سوی مسجد و روضه پیامبر برد ولی سرانجام بر اثر ممانعت بنیامیه در بقیع به خاک سپرد.
وصیت امام به برادرش امام حسین(ع):
به یگانگی خدای یکتا گواهی میدهد و بر آستان روبیش, آنگونه که سزاست, سر بندگی می ساید. خدای یگانه را در فرمانروائیش شریک و انبازی نیست و هرگز از اهل خیانت یاوری نگرفته و هر چیزی را به اندازه آفریده است. او برای بندگی سزاوارترین و برای سپاسگویی شایسته ترین فرد می باشد. هر کس فرمانبر خدا باشد, راه درست را یافته است و هر کس او را نافرمانی کند به گمراهی افتاده و هر کس به سوی او باز گردد, از گمراهی رسته است.
ای حسین, من ترا درباره بازماندگان و فرزندان و خاندانم سفارش می کنم که اشتباهاتشان را با بزرگمنشی ببخشی و نیکوکارانشان را بپذیری و هم جانشین من و هم پدری مهربان برای آنان باشی.
مرا در کنار آرامگاه جدم رسول الله(ص) دفن نما, چرا که من سزاوارترین فرد برای دفن در کنار پیامبر خدا هستم. البته اگر از اینکار ترا بازداشتند, ترا به خدا و مقامی که در نزد او داری و پیوندی که با رسول الله(ص) داری سوگند می دهم که مبادا به خاطر من حتی به اندازه گنجایش شیشه حجامت, خون ریخته شود, تا آنکه پیامبر خدا را ملاقات کنیم و او را نسبت به رفتاری که مردم با ما نمودند, با خبر سازیم.
شهادت امام رضا (ع)
در روایتی از اباصلت آمده است: «مأمون، امام رضا (ع) را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد. آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد.»
درباره نحوه شهادت امام رضا (ع)، بیشتر عالمان شیعه و همچنین تعداد زیادی از علمای اهل سنت، قائل هستند که آن حضرت مسموم و شهید شده است. البته درباره عامل شهادت امام هشتم، اختلافنظرهایی وجود دارد؛ اما قول مشهور این است که آن حضرت، توسط «مأمون» خلیفه عباسی مسموم و به شهادت رسید.
برخی از علمای اهل سنت بر این نظرند که مأمون، امام رضا (ع) را مسموم نکرده است و برای این گفته خود دلائلی هم ذکر میکنند. از جمله آن دلائل این است که مأمون دختر خود را به همسری امام جواد (ع) درآورد. مأمون به برتری امام رضا (ع) در برابر علما استدلال میکرد. بعد از درگذشت امام رضا (ع) مأمون بسیار ناراحت و غمگین بود و...
در ادامه خواهیم گفت که به هیچ یک از دلائل در این رابطه نمیتوان استناد کرد.
همچنین عدهای از علمای اهل سنت نیز بر این باورند که امام رضا (ع) مسموم شده است و عامل جنایت، عباسیان اما شخصی غیر از مأمون، بوده است. برای مثال؛ ابنجوزی میگوید: «وقتی عباسیان دیدند خلافت از دست آنها خارج شد (به واسطه ولایتعهدی) و به دست علویان افتاد، امام رضا (ع) را مسموم کردند.» این قول نیز چندان صحیح به نظر نمیرسد؛ زیرا «بیشتر مورخان و راویان اجماع دارند که مأمون سم را به امام (ع) داده نه غیر او.»
همچنین روایات مستندی از امام رضا (ع) وارد شده است که در آن، حضرت شهادت خود را پیشگویی کرده و عامل این جنایت را مأمون دانسته است. امام رضا (ع) به هرثمة بن اعین میگوید: «موقع مرگ من فرا رسیده است. این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته مرا مسموم کند...»
عدهای از پژوهشگران معتقدند که شورش عباسیان در بغداد و تصمیم مأمون برای حضور در این شهر، سبب شد تا اطرافیان این خلیفه به وی هشدار دهند که در نبود وی و حضور ولیعهد ـ که منظور امام رضا (ع) بود ـ کار حکومت به مشکل برخواهد خورد و به همین دلیل، مأمون، امام رضا (ع) را به شهادت رساند.
به نظر میرسد انگیزه اصلی مأمون در به شهادت رساندن امام رضا (ع) همین مطلبی باشد که ذکر شد. چرا که قیام عباسیان در بغداد جز به خاطر ترس از روی کار آمدن علویان نبوده است.
طبری مینویسد: «مأمون نامهای به بنیعباس در بغداد نوشت و مرگ علی بن موسی (ع) را به آنان اعلام کرد و از آنان خواست که به اطاعت او درآیند؛ زیرا دشمنی آنان با او جز با بیعت وی با علی بن موسی (ع) نبوده است.»
از دیگر موجباتی که مورخان در قتل امام رضا (ع) ذکر کردهاند، کینهای میدانند که مأمون از امام رضا (ع) به دل گرفته بود. طبرسی مینویسد: «علتی که موجب شد مأمون، امام رضا (ع) را به شهادت برساند، این بود که آن حضرت بیمحابا (و بدون ترس) حق را در برابر مأمون اعلام میکرد. در بیشتر موارد در مقابل او قرار میگرفت که موجب عصبانیت و کینه او می شد...»
همانگونه که بیان شد، از نظر روایات شیعی، شکی نیست که مأمون، حضرت رضا (ع) را مسموم کرد. اما اینکه کیفیت این عمل چگونه بوده است، چند نوع روایت وجود دارد که به آنها اشاره میکنیم.
روایتی را شیخ مفید از عبدالله بن بشیر نقل کرده که عبدالله گفت: «مأمون به من دستور داد که ناخنهای خود را بلند کنم ... سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال ... سپس نزد امام رضا (ع) رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور. من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار.
من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار، دو روز بیشتر زنده نماند.»
روایت دیگری را شیخ مفید از محمد بن جهم ذکر کرده که می گوید: «حضرت رضا (ع) انگور دوست میداشت. پس قدری انگور برای حضرت تهیه کردند. در حبههای آن به مدت چند روز سوزنهای زهرآلود زدند. سپس آن سوزنها را کشیده و نزد آن بزرگوار آوردند ... آن حضرت از آن انگورهای زهرآلود بخورد و سبب شهادت ایشان شد.»
روایتی از اباصلت هروی نیز نقل شده که می گوید: «مأمون، امام رضا (ع) را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد از انگور بخورد. آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد.»
بنابراین، ادلهای که اهل سنت ذکر کردهاند که مأمون امام رضا (ع) را به شهادت نرسانده بیاساس است؛ چرا که مأمون فردی بود که به خاطر حکومت، برادرش امین را به قتل رساند و محبوبیت امام رضا (ع) در نزد او از برادرش بیشتر نبود. و گریه ظاهری او بعد از مرگ امام (ع) به جهت منحرف کردن اذهان علویان و طرفداران امام رضا (ع) بوده است.
بعد از شهادت امام رضا (ع) شیعیان، بدن شریف آن حضرت را در خراسان تشییع کردند. این تشییع جنازه به حدی پر شور بود که تا آن زمان مثل آن دیده نشده بود. همه طبقات در تشییع جنازه امام حاضر شدند. آن امام همام، در سال 203 قمری در شهر طوس به خاک سپرده شد و بارگاه عظیمش امروز میزبان صدها هزار عزادار است، در حالی که هیچ نشانی از خلافت پهناور مأمون وجود ندارد.